ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
روز خواستگاری مجتبی همه در هیجان بودند. دایی نصرت از صبح زود به خانه خواهرش آمده بود و در حال نوشیدن چای در مورد سکه و شیر بها به مهناز خانم مشورت میداد. مهناز خانم هم در حالی که کمی نگران به نظر میرسید گفت:
ـ خدا کنه باهامون راه بیان. البته این جلسه که بیشتر برای آشناییه داداش.
ـ از خداشونم باشه که پسر به این خوبی داره میره خواستگاری دخترشون.
عباس گوشهای ا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
00اکبرآقا مجلس رو باکارهاش به هم نزنه صلوات ولی الان که باپدرشون آشتی کردن می اومد خواستگاری مجتبی بهترنبود🙏💋💞